این جمله افسانهای در اقتصاد که بشر موجودی منطقی است، در حال نقض شدن است.
حوزه در حال رشد اقتصاد رفتاری، آنچه را که ما در مورد روانشناسی تصمیمگیری بشر میدانیم، با همه نقصها و جهتگیریهایش دربرمیگیرد و از آن برای ایجاد مدلهای جدید فعالیت اقتصادی استفاده میکند.
اما افسوس که مدیریت کسبوکار روش دیگری را در پیش گرفته است. مدیریت کسبوکار، هنوز به شدت تحتتاثیر کتاب فردریک وینسلو تیلر در سال 1911 با عنوان «اصول علمی مدیریت» است که قصد داشت تحلیل تجربی را بهکار بگیرد، اما در این کار از عقیده گمراهکنندهای که میگوید مدیران فعالانی منطقی هستند، پیروی کرده است.
هر فردی که کمترین زمان را در کسبوکار صرف کرده باشد میداند که این فرضیه غلط است. تصمیمها معمولا بر اساس احساسات و غرضورزی اتخاذ میشوند و تحتتاثیر کلیه شیوههای جهتگیری شناختی هستند.
البته این به این معنی نیست که مدیران با دلیل و مدرک تصمیمگیری نمیکنند. باید گفت امروزه حجم انبوهی از اطلاعات، کسبوکارها را احاطه کرده است؛ اما این اطلاعات به ندرت به صورت قاعدهمند، بدون غرضورزی و به شیوهای که راهنمایی خالصی به استراتژی کسبوکار ارائه کنند، تجزیه و تحلیل میشوند.
این باعث میشود تصمیمگیری در حوزه کسبوکار نامعتبر و بیفایده باشد و به همین دلیل است که نیگل راینر، معاون پژوهشی موسسه گارتنر میگوید که این حوزه تشنه اتوماسیون است.
در این نوشته سعی شده است جنبههای مختلفی که باعث موفق شدن یک ایده میشود، بررسی شود.