الحاق ایران به سازمان تجارت جهانی (WTO ) و شیوه پیوستن ایران
محسن رنانی : در تفکر ما نسبت به جهانی شدن یک خطای استراتژیک رخ داده و آن این است که ما جهانی شدن را یک بخشی از سیاست نظام سلطه انگاشته ایم و پیوستن به اقتصاد جهانی را پذیرش نظام سلطه تعبیر می کنیم.
محسن رنانی: قرار است که در باب یکی از جدیترین مسائل ده سال آینده ایران گفتوگو کنیم. گرچه این موضوع می بایست در ده سال گذشته هم جدیترین مساله ایران بوده باشد اما از آنجا که ده سال گذشته را به مناقشه اتمی گذراندیم پس شاید در ده سال آینده موضوع اول ایران باید مساله الحاق ایران به سازمان تجارت جهانی (WTO ) و شیوه پیوستن ایران باشد.
البته قرار نیست درباره نقاط ضعف و قوت پیوستن صحبت کنیم و مضرات یا منافع پیوستن را بررسی کنیم . چرا که در این باره مطلب زیاد گفته شده و مقالات زیادی منتشر شده است. شکی نیست که با الحاق ایران به سازمان تجارت جهانی امواج ویرانگری وارد اقتصاد ما خواهد شد، اما از رویارویی با این امواج گریزی نیست بهتر است که این امواج ویرانگر را شناخته و با برنامه ریزی لازم مدیریت کنیم. با توجه به ترکیب سرمایه گذاری خالص که در سال های گذشته در کشور داشته ایم قاعدتا به هنگام الحاق با مشکلاتی روبه رو خواهیم شد و در این باره شکی نداریم. سرمایه گذاری خدماتی که بخش اعظم سرمایهگذاریهای ما را تشکیل داده،در قاعده ی جدید نمیتواند هیچ کمکی به ما بکند.
از طرف دیگر با ساختار کنونی صنعتی مان، ما با امواجی از ورشکستگی و بیکاری هم روبه رو خواهیم شد. در حال حاضر می توانیم فهرستی از خسارتها را تنظیم کنیم اما به این نکته توجه کنید که در عین حال می شود فهرستی هم از منافعی را داشته باشیم که در شرایط جدید به دست خواهیم آورد.
هر یک از دستاوردهای بشر با منفعت ها و سودهای همراه بوده است حتی جنگ جهانی دوم هم با وجود این که هزینه های سنگینی داشت اما منافع سرشاری نیز را عاید جامعه جهانی ساخت.
در شرایط فعلی عقلانیت حکم می کند که بکوشیم هزینهها را به حداقل رسانده و منافع را تا حد امکان افزایش دهیم. در باب ترکیب خسارتها و منافع الحاق فعلا داوری نهایی نداریم بلکه نیازمند انجام یک مطالعه عظیم و مستمر چندین ساله در این زمینه هستیم تا ابعاد موضوع مشخص شود و بتوانیم یک برنامه ی 15-10 ساله بر اساس این مطالعه تنظیم کنیم برای پیوستن به WTO را آهسته آهسته گام برداریم. در اینجا از ورود به موضوعات فنی الحاق و مباحث هزینه فایده صحبتی به میان نمی آوریم بلکه تلاش می کنیم تا یک تصویر بیرونی از ماجرای پیوستن به اقتصاد جهانی ارائه دهیم.
جامعه بشری یک سیستم زنده است که یک تکامل تدریجی دارد. همه سیستمهای زنده دارای فرآیند تکاملی هستند که اگر این فرآیند به درستی شکل نگیرد و بازخورد اطلاعات و مکانیزم انطباق به درستی انجام نشود خواه ناخواهد سیستمی که دارای این مشکلات است رو به نابودی می رود. برخی سیستم های زنده به دلیل این که درجه پویایی بالایی دارند پیش از آنکه به فرسودگی و پیری برسند واکنش هایی نشان داده و با یک جهش خود را به سیستمی جوان و پویا تبدیل می کنند.
بحران مالی آمریکا در سال 2008 یکی از رخدادهایی بود که به جوان شدن سیستم های زنده مالی منجر شد به این ترتیب که دولت این کشور با وجود این که می توانست این بحران را با یک وام 800 میلیارد دلاری نجات دهد اجازده داد تا اقتصاد ورشکست شود و بعد همین مبلغ را به عنوان بودجه نجات ملی در نظر گرفت. هنگامی که ورشکست شدن در این بحران رخ داد سلسله ای از نهادهای مالی ضعیف از سر راه کنار رفته و راه برای نهادهای بنگاههای شرکتهای قویتر باز شد. این یک سیستم پویا است که علائم پیری را درک میکند و اجازه میدهد بخشهایی از سیستم که پیر شده فرو بریزد و بازسازی شود.
داستان جهانی شدن برای اقتصاد ما لاجرم و اجتناب ناپذیر است آنچه که در این بحث قابل بررسی است نوع و چگونگی برخورد ما با موضوع و مدیریت آن است. بیگمان سکوت کردن و مسکوت گذاشتن یا نادیده گرفتن این مساله بدترین نوع برخورد با آن است.
ما در بخش اقتصاد یک دوره ی 8-7 را از دست داده ایم و عملا از 8 سال پیش تا کنون گفتگوها در مورد رژیم تجاریمان کاملا متوقف بوده است و حتی برخی از دفاتر مطالعاتی مربوط به الحاق در برخی از نهادها و وزارتخانهها- طی همین سال ها - اصلا تعطیل شدند.
جهانی شدن در واقع نوع تازهای از تقسیم کار جهانی است بنابراین پدیده ی خاص و پیچیده ای نیست چرا که ما در طول دو قرن گذشته بارها و بارها در فرآیند تقسیم کار شرکت کردیم. اما در حال حاضربه خاطر غفلتهایی که در این زمینه داشته ایم نه تنها به حاشیه رانده شدیم بلکه به یک تولید کننده مواد خام برای اقتصاد جهان در قرن بیستم تبدیل شدیم. حالا یک فرصت تقسیم کار جدید روبه رویمان قرار گرفته که اگر بازهم غفلت کنیم همچنان در قرن آینده هم در همین حاشیه ای که الان هستیم باقی خواهیم ماند. تقسیم کار جدیدی که رد پیش رو داریم با تقسیم کار پیشین یک تفاوت عمده دارد. تقسیم کار پیشین بر اساس مزیت های نسبی بود و ما در تولید انرژی مزیت نسبی داشتیم که انرژی و مواد خام انرژی را تولید کنیم اما تقسیم کار جدید باید به جای مزیت نسبی بر اساس مزیت رقابتی صورت بگیرد.
مزیت رقابتی نیازمند یک مقدماتی است که اگر ما تمهید مقدمه نکنیم اصولا از تقسیم حذف میشویم. در مزیت نسبی نمی توانستند ما را حذف کنند، چرا؟ چون نفت اینجا زیر خاک ما بود. کاری نمیتوانستند بکنند. پس لاجرم باید به ما نقش تولید کننده ماده خام را میدادند. اما در تقسیم کار جدید چون مزیت نسبی مبتنی بر مواد خام نیست، این احتمال وجود دارد که هیچ نقشی به ما داده نشود و ما به عنوان یک مجموعه، یک ملت و کشوری که از حاشیهها و باقیمانده ارتزاق خواهیم کرد باقی بمانیم. اگر این اتفاق بیفتد کشور ما عملا نقش همان متکدی را دارد که اگر چه در شهر وارد شده و در آن زندگی می کند و سهمی هم از غذا خواهد داشت ولی این سهم چیست؟ طبعا این سهم جز باقیمانده خوراک دیگران چیزی نخواهد بود.
جهانی شدنی که ما در آغازش قرار داریم بی رحمانه ترین دوره توزیع و تقسیم کار جهان است حتی از حمله مغولها هم بی رحم تر است. در حمله مغولها، مغولهای آمدند کشتند و سوزاندند، غارت کردند و بعد از یک دورهای درجامعه ایرانی یا مضمحل شدند یا مهاجرت کردند اما مواهب کشور ما در جای خود باقی ماند. حتی مطالعات اخیر که روی ژنتیک ایرانی انجام شده تغییر محسوسی ناشی از حمله اعراب یا مغول ها را نشان نمی دهد. بنابراین این دسته حملات اثرات ماندگاری روی کشورمان نداشته است اما تقسیم کار جدید ماندگار،برگشت ناپذیر و بی رحمانه است و در صورت غفلت ما را با آثار تخریبی ماندگار و جبران ناپذیری روبه رو خواهد کرد. فرایند الحاق مثل فرایند بقای اصلح است، چیزی شبیه تکامل تاریخی است که ژن های اصلح و نژادهای برتر در آن بقا خواهند یافت. ما با یک غربالگری روبه رو هستیم.
بنابراین ما وارد یک فرایند بقای اصلحی میشویم که همه ی ماجرایش به ژنتیک ختم نمی شود، بلکه بخش مهمی از آن برنامه ریزی و مدیریت است. اگر ما زرنگی کنیم و هوشیار باشیم میتوانیم در این فرایند اصلح جایی برای خودمان باز کنیم. از دهه نود میلادی تقریبا مساله پیوستن به سازمان تجارت جهانی یک مساله جدی برای همه کشورها شده است و در حال حاضر تعداد کشورهایی که هنوز در این فرآیند قرار نگرفته اند بسیار اندک است پس ما فرصت چندانی نداریم که بخواهیم ده بیست سال دیگر فرایند الحاق را عقب بیندازیم یا تازه تصمیم بگیریم. این در حالی است که به نظر می رسد در مورد ضرورت مساله اجماع نداریم و هنوز در میان مقامات ارشد کشور روی سیاست گذاری برای الحاق اجماع به وجود نیامده است و یک تردید کلی بر سیاستگذاری ما در این حوزه حاکم است.
اگر دقت کنید وقتی که زمان آقای هاشمی در خواست الحاق را ما دادیم، درخواست اولیه را، محرمانه دادیم. یعنی هنوز نظام سیاسی علاقه نداشت که اعلام کند ما درخواستمان را دادیم. بعد حدود10 سال طول کشید که آمریکا موافقت کند. یعنی ما بیست بار رای منفی میگرفتیم که عمدتا هم به خاطر مخالفت آمریکا بود، خب ما باید تصمیم گرفته باشیم که اگر میخواهیم به الحاق بپیوندیم باید تکلیفمان را با آمریکا روشن کنیم. اینکه ما سال های زیادی را از دست داده ایم نشان می دهد که ما بین نزاع با آمریکا یا جهانی شدن هنوز تردید داریم و به انتخاب نرسیده ایم.
در تفکر ما نسبت به جهانی شدن یک خطای استراتژیک رخ داده و آن این است که ما جهانی شدن را یک بخشی از سیاست نظام سلطه انگاشته ایم و پیوستن به اقتصاد جهانی را پذیرش نظام سلطه تعبیر می کنیم اما نکته اینجاست که نظام سلطه میکوشد تا حوزههای بیشتری از جهانی شدن را تحت سلطه خودش دربیاورد. هر چه ما غفلت بورزیم این فرصت را به نظام سلطه دادهایم که بخشهای بیشتری از عرصه آینده تاریخ را به تسخیر خودش دربیاورد. خب طبیعی است که در این پیوستن ما باید هزینه فایده کنیم و بخشی از منافع را در ازاء به دست آوردن بخشی دیگر بدهیم.در این بین لازم است که بخشی از ارزشهایمان را هم با ارزشهای جهانی سازگار کنیم. اینها هزینه است و طبیعی است که ما نمی توانیم همه نیکیها و اهداف خوب را با هم داشته باشید. بخشی از هزینههایی که می پردازیم هزینه ی اقتصادی است که با واگذاری برخی از عرصههاست که لازم است بی آنکه فکرش را بکنیم واگذارشان کنیم. در برخی از صنایع اصلا باید از فکر اینکه ما باید در آن صنایع فعالیت کنیم بیرون بیاییم. برخی از حوزههای ارزشی را هم باید با ساختار نظام جهانی اقتصادسازگار کنیم.
اجازه بدهید تا من با مثالی یک مقدار در موضوع عمیق تر شوم. جهانی شدن مثل تبدیل یک روستا به شهر است. در این روستا بیشترین سهم زمین به خان روستا تعلق دارد. پس خان تلاش می کند تا برای روستا جاده کشیده، ارتباطات این روستا با شهر بیشتر شود و به مرور زمان با افزایش جمعیت روستا آرام آرام به شهر الحاق میشود. حالا ما میگوییم اگر این روستا تبدیل به شهر شود زمین های خان بر خیابان می افتد و بیشترین سود از آن او خواهد بود و به دو روش در برابر این ماجرا واکنش نشان می دهیم: در روش نخست با تبدیل شدن روستایمان به شهر مبارزه می کنیم و در روش بعدی تلاش می کنیم که بازی شهر را نپذیریم ولی به هر حال رشد جمعیت روستا را به شهر تبدیل خواهد کرد و در تقسیم کار شهر، کسانی پیروز هستند که با سرعت بیشتری اقتضائات شهری شدن را پذیرفتند. لباس شهری میپوشند، لهجه شهری به خودشان میگیرند، آموزشهای شهری میبینند و قواعد و ضوابط شهری را رعایت میکنند. تاخیر فقط به زیان کسانی خواهد بود که این روند مخالفت کرده اند. اگر پیرمرد روستایی نخواهد به قواعد شهر تن بدهد تا کی می تواند با الاغش در شهر رفت و آمد کند؟ تا کی میتواند نانش را در خانه اش بپزد یا در خانه اش گاو نگهداری کند؟ یا بچه هایش را از رفتن به مدرسه منع کند بالاخره بچهها که به مدرسه شهری بروند ارزشهای روستایی فراموششان خواهد شد و بالاخره زمان تسلیم شدن مرد فرا خواهد رسید. اما یک اتفاق در این میان رخ داده این که پدر روستایی با این رفتار فرصت های آینده را از فرزندانش دریغ کرده است و آنها در تقسیم کار آینده شهر مشاغل دون پایه خدماتی نصیبشان خواهد شد. در نهات باید به جمع آوری زباله یا نان خشک روی می آورند.
کندی در تصمیم گیری در مورد پیوستن به تقسیم کار جهانی فقط فرصتهای نسلهای آینده ما را از بین میبرد. اگر چه که پیوستن به تجارت جهانی برای ما خسارت باربوده و به نسل کنونی هزیههای زیادی تحمیل خواهد کرد، اما نپیوستن به آن نسلهای آینده را دچار بحرانهای شدیدی خواهد کرد. جهانی شدن یک کلاس است که اگر در آن مشارکت نکنیم از فرایند یادگیری عقب میمانیم و در فرایند تقسیم کار ژنتیک آینده و در فرایند بقای اصلح به دلیل این که بخشی از آموزش های لازم را طی نکرده ایم در پروسه غربالگری بقای اصلح جایی نخواهیخم داشت.
در مدرسه جهانی شدن باید آرام آرام آموزشها را ببینیم و طبیعی است که ما باید از کلاس اول شروع کنیم. ما نمیتوانیم یک مرتبه برویم در کلاس پنجم ثبت نام کنیم. ولی داستان این است که ما هنوز تصمیم به ثبت نام به دوره کلاس اول را نداریم.
تاخیر در تصمیم گیری ما را با خسارت از دست رفتن "مزیت عقب ماندگی" روبه رو خواهد کرد. مزیت عقب ماندگی چیست؟ در نظریههای توسعه برای کشورهایی که دیرتر به فرایند توسعه میپیوندند یک مزیت عقب ماندگی وجود دارد به این معنا که کشورهای دیگری که جلو می روند و خط شکن هستند، ناچار به اجرای تجربه و پرداخت هزینه های ناشی از آن هستند حال آنکه کشورهای بعدی نیازی به پرداخت این هزینه ها ندارند. در این روش عدم پرداخت هزینه ی از سوی کشورهای بعدی را " مزیت عقب ماندگی" می گویند که هر چه در فرایند توسعه با طمانینه بیشتری بروید سود میبرید. پس لازم نیست در توسعه عجله کنیم. شاه عجله کرد و چند دهه ما را عقب انداخت. ازسال 44 به بعد و به خصوص از 52 به بعد ما در کشورمان این تعجیل را تجربه کردیم. کشورهایی مثل مالزی و کره جنوبی از مزیت عقب ماندگی استفاده کردند ولی کوبا و ایران این مزیت را از دست دادند.
مثال داخلی این ماجرا را می توان در مقایسه دو استان اراک و کردستان به دست آورد. کردستان الان دارای مزیت عقب ماندگی است، اما اراک نیست. اراک تمام فرصتهای توسعه اش را از دست داده است. تمام فرصتهایش را تحت سیطره صنایع آلوده کننده قرار داده و مشکلاتی را برای ساکنانش بوجود آورده است حتی برخی از مطالعات نشان میدهد که اراک با مشکلات ژنتیک و افسردگی هم روبه رو شده است.اراک رشد کرده، اما تجمع صنایعی که در آنجا رخ داده بسیاری از فرصتهای دیگر را از دست اراکیها گرفته است. اراک دیگر از مزیت عقب ماندگی برخوردار نیست اما کردستان الان دارای مزیت عقب ماندگی است. در مقابل کردستان به خاطر اینکه هنوز انباشتی از صنایع متضاد و متنافر، محیط زیست و فضای شهریاش را از بین نبرده الان مستعدتر از اراک است و در صورتی که یک برنامه توسعه مناسب برای آن در نظر گرفته شود شرایط بسیار بهتری را پیش رو خواهد داشت.
تاخیر در الحاق و پیوستن به WTO باعث میشود که ما فرایند یادگیری را از دست بدهیم. در فرایند جهانی ژنتیک ما را نه ژنتیک طبیعی بلکه میزان یادگیری مان مشخص می کند. موقعیت ما را در ژنتیک جهانی تسریع مان در فرایند یادگیری مشخص میکند، نه اینکه به لحاظ زیست طبیعیمان، بهره هوشیمان چقدر است. کره شمالی و مغولستان امروز به لحاظ ژنتیک رتبه اول دنیا را دارند. اگر چه انتظار می رود که مغولستان رتبه پایین بهره هوشی را داشته باشد و حتی بیماری منگولیا راکه عقب ماندگی ذهنی است به مغولستان نسبت میدهیم ولی این دو کشور از لحاظ بهره هوشی در دنیا رتبه ی نخست را دارند. این نکته نشان می دهد که الزاما بهره هوشی طبیعی نقش آینده را تعیین نمیکند بلکه بهره هوشی اجتماعی، هیجانی و عاطفی و هوش اجتماعی است که به شرط پشتیبانی از سوی دانش می تواند جایگاه ژنتیک ما را مشخص کند. در این شرایط ما بی آنکه یک دوره ی آموزشی بلند مدت را پشت سر گذاشته باشیم نمی توانیم به جایگاه مناسبی دست پیدا کنیم.
حتی اگر روزی با الحاق ایران به سازمان تجارت جهانی موافقت شود دست کم 20 سال زمان لازم است که تجار آشنا به زیر و بم اقتصاد جهانی را تربیت کنیم. فرض را بر این بگذاریم که همین امروز ما تصمیم بگیرم که به WTO ملحق شویم و مثلا فردا بگویند که شما ملحق شده اید آیا ما درحقیقت توانسته ایم این کار را انجام بدهیم؟ فرض کنید که فردا WTO جلسه تشکیل داد و به ما اطلاع داد که شما عضو شدید. آیا ما ملحق شده ایم ؟ مسلما نه.
درحال حاضر تجار ما به اقتصاد جهانی آشنایی ندارند، یک نسلی از تجار قبل از انقلاب داشتیم که منقرض شدند یا در حال انقراض هستند؛ البته هنوز هم تجارت کلان و بزرگ ما دست تجار بزرگ قدیمی است اما ما هرگز نسلی از تجار جوان که در همه حوزهها آموزش دیده باشند پرورش نداده ایم و در حال حاضر هم با فقدان این دسته تجار روبه رو هستیم. به این نکته باید توجه کنیم که فرآیند الحاق به WTO یک فرایند اداری نیست که صرف پاسخ دادن به درخواست ما و قبول آن به اجرا در بیاید بلکه نوعی فرایند طبیعی است که باید با یک آموزش تاریخی محقق شود.
معمولا در جامعه افرادی جایگاه برتر پیدا می کنند که
1) باهوش باشند (یعنی بهره ی هوشی بالاتر از دیگران داشته باشند)
2) تواناییهای ارتباطیشان قوی باشد(یعنی اختلال ارتباطی نداشته باشند) در این جا سواد ملاک نیست. اما جامعه ی ما از مشکل "اختلال ارتباطی" رنج می برد و می توان گفت که اگر از ما پرسیده شود که یک بیماری عمومی اجتماعی در ایران چیست؟ باید بگوییم اختلال ارتباطی است که سبب شده گفتگو میان مردم شکل نگیرد.
اصلا مقامات کشور تا می خواهند با هم حرف بزنند، سخنرانی می کنند. در سخرانیهایشان با هم حرف می زنند. این که بنشینند یک گوشه تو سر و کله هم بزنند و بحث کنند و به یک نتیجه برسند نیست. مردم ما هم بینشان گفت وگو نیست. حتی بین اعضای خانواده هم گفت وگو نیست، این که بنشینیم با بچه ها و همسرمان تقسیم کار کنیم و بحث کنیم و تصمیم بگیریم اصلا وجود ندارد. یک تقسیم کار سنتی در خانواده ها از قدیم بوده که همچنان ادامه پیدا می کند. گفت وگوها معمولا با نق زدن ها است. فرزندان و والدین برای این که نارضایتی شان را نسبت به هم بیان کنند با بدرفتاری این کار را انجام می دهد یک نوع ناتوانی در برقراری ارتباط کلامی سبب می شود که نوعی بدرفتاری در میان اعضای خانواده نسبت به یکدیگر شکل بگیرد. ادامه ماجرا به جامعه هم کشیده می شود و به همین ترتیب می بینیم که در سطوح اجتماعی هم اختلاف ارتباطی جدی وجود داشته و گفت وگو مختل است.
حال آنکه گفت وگو محصول توانایی هایی است که در هوش اجتماعی انباشته می شود. بهره هوشی ما 84 است یعنی اگر یک بهره هوشی نرمال 100 باشد میانگین بهره هوشی ما ایرانی ها 84 است در تقسیم بندی بهره هوش جهانی ما یک کمی زیر نرمال هستیم. اینکه می گویند ایرانی ها باهوشند این تنها پروژه ای است که انگلیسی ها اجرا کردند. این یک مورد را انگلیسی ها به ما القا کردند. اصولا بعد از مشروطیت فقط نخبگان ایرانی به دلیل مشکلات متعدد از کشور مهاجرت کردند پس انگلیسی ها هر چه ایرانی مهاجر دیدند از گروه نخبگان بودند و خب گفتند که ایرانی ها نخبه اند (منظور این بود که مهاجران ایرانی نخبه اند) اما این جمله به تمامی جمعیت ایرانیان القا شد. واقعیت این است ما بهره هوشی مان 84 است (قبل از انقلاب 86 بوده) .حالا مسائل تغذیه و آلودگی ها در هر صورت اثر گذاشته دو رتبه پایین آمده ایم. چین 20 سال پیش بهره هوشی اش 98 بوده الان 105 است. یعنی 5 درجه هم از یک بهره هوشی نرمال بالاتر هستند.
در شرایط کنونی که ما به لحاظ توانایی های ارتباطی هم در داخل و هم در خارج مشکلات جدی داریم بهتر است تمرین پیوستن به WTO را از همین حالا شروع کنیم چرا که یک نسل باید 30-20 سال تمرین کنند تا نسب بعدی بتواند این کار را انجام دهند بنابراین ما 30 سال باید کار و تمرین داشته باشیم پس نگران این نباشید که حالا یک باره اگر قرار شد ما به این سازمان بپیوندیم اتفاق سریع و عظیمی رخ خواهد داد و مثلا سیل می آید و صنایع ما را با خودش خواهد برد.
خسارت های دیگری که ممکن است تاخیر در الحاق برای ما بوجود بیاورد بحث تکینگی است. این که فناوری دارد به مرز تکینگی می رسد. به صورت خلاصه یعنی این که توانایی ما در پیش بینی شرایط آینده روز به روز کمتر می شود. مثلا از سال 2010 به بعد متخصصان گفتند که فقط 6 ماه آینده را می توانیم پیش بینی کنیم الان می گویند پیش بینی در زمینه فناوری به صورت ماهیانه است یعنی تحولات در این حوزه بیش از یک ماه قابل پیش بینی نیست، این مفهوم تکینگی است. یعنی ما در فناوری داریم به مرزی می رسیم که اصولا دیگر نمی دانیم مسیر چه خواهد بود. در حال حاضر در آزمایشگاههای سراسر دنیا به طور مخفیانه یا آشکار انبوهی از تحقیقات در حال انجام است که هر کدام از آنها به نتیجه برسد ممکن است موج ایجاد کند. الان دانشمندان روی حافظه های زیستی کار می کنند که اگر جواب بدهد سرعت پردازش کامپیوترها 100 هزار برابر می شود. دقت کنید سرعت پردازش دو یا سه برابر نخواهد شد بلکه اگر این تحقیقات به تنیجه برسد ناگهان سرعت پردازش 100 هزار برابر افزایش خواهد یافت. یعنی به مرزی رسیدیم که با یک تغییر کوچک اثر پروانه ای رخ می دهد. اثر پروانه ای در هواشناسی به کار می رود که اگر نیم درجه هوای آن گوشه اقیانوس تغییر پیدا کند، این طرف طرف اقیانوس سیل و طوفان می آید.
گاهی یک کشف کوچک موج ایجاد میکند و همه چیز را به هم می ریزد. فناوری در حال وارد شدن به مرز تکینگی است و اگر این رخ داد، ما فاصله مان با اقتصاد دنیا به قدری افزایش پیدا می کند که فرصتی برای پیوستن نخواهیم داشت. مثلا در نظر بگیرید که شما الان می گویید باید زبان انگلیسی یابد بگیرم. برنامه ریزی می کنید برای اینکه یک ساله یا دوساله زبان یاد بگیرید. حالا اگر زبان انگلیسی سرعت تحولش جوری باشد که ماهی یک بار تغییر کند و یا شش ماه یک بار عوض شود و مجموعه لغات جدیدی بیاید به این معنی است که هر چه قدر برای حفظ کردنشان تلاش کنید بازهم عقب می مانید در نتیجه هرگز نمی توانید انگلیسی یاد بگیرید چرا که هر چقدر مطالعه می کنید بازهم عقب خواهید ماند. فناوری در حال رسیدن به مرزی است که اگر ما به سرعت بخشی از شکافمان را جبران نکنیم و فرصتهای پایه را درنیابیم اصولا فرصت جبران بعدی از دست می دهیم.
یک سری فرصت هایی وجود دارد که به آن ها فرصتهای پایه می گوییم. شما ممکن است بازارهایی را به دست بیاورید، بالاخره بازار پسته و قالی برای شما می ماند. اما اگر فرصت های پایه را از دست دادید دیگر هرگز نخواهید توانست از عهده ی جبران آن بربیایید. فرصت های پایه در واقع آن دسته از فرصت هایی است که شما براساس آن می توانید مزیت، تولید کنید.
پارک علم و فناوری کالیفرنیا یک میکروب را به موسسه پاستور500 دلار می فروشد. آیا ما می توانیم برای تولید میکروب طراحی و برنامه ریزی کنیم؟ در بدن همه مان میکروب هست اما پارک علم و فناوری میکروب را استانداردسازی می کند و به عنوان میکروب پایه به ما می فروشد و ما هم بر اساس میکروب استانداردی که خریده ایم میکروب تولید می کینم. گربه ی ایرانی در دنیا معروف است اما کاری که ما از آن غفلت کردیم این بود که هرگز به اصلاح نژاد این گربه فکر نکردی و عملا میدان را برای پارک علم و فناورزی کالیفرنیا (که گربه ی ایرانی ندارد) باز گذاشتیم تا بیاید مزیت نسبی (گربه ایرانی) که متعلق به ما بود را ببرد، اصلاح نژاد کند و به کشورهای خریدار صادر کند.
دوستی که دستگاه بسته بندی دارد می گفت که یک سفارش کار برای بسته بندی خاک در ابعاد قوطی کبریت داشته و چون این سفارش برایش قدری عجیب بوده سعی کرده از سفارش دهنده بپرسد که این بسته های خاک را برای چه کاری می خواهد. بالاخره مشخص شده که این بسته ها به عراق صادر می شود و به اسم تربت اعلای کربلا به زائران ایرانی فروخته می شوند (البته برای این که موضوع را شرعی کنند تعدادی مهر که رویش نوشته تربت اعلا که مثلا در مشهد تولید می شده هم با این خاک مخلوط می کردند). اما این پروژه نوعی خلق مزیت است، اصفهان خاک کربلا و تربت امام حسین ندارد ولی این مزیت خلق می شود.در اینجا اصلا مهم نیست که شما مواهب اولیه در اختیار داشته باشید بلکه این مواهب را خودتان خلق می کنید.
اما خلق مزیت نیازمند به فرصت های پایه است و اگر ما این فرصت های پایه را از دست بدهیم توانایی خلق مزیت را نیز از دست داده ایم و عملا بدون فرصت های پایه هیچ توانی برای خلق مزیت وجود نخواهد داشت.
حالا یک سوال اساسی شکل می گیرد این که جمهوری اسلامی با جهانی شدن برخوردش چست؟ اصلا مساله و نگاه جمهوری اسلامی در این باره چیست؟حکومت ما در مساله توسعه هنوز به جمع بندی نرسیده است و مشخص نیست که توسعه - به معنای رایج جهانی- را می خواهد یا نمی خواهد. برخی تصمیم ها در کشور نشان می دهد که مسولان خواستار این نوع توسعه هستند اما در مقابل کارهایی هم انجام می شود که نشان می دهد این الگو(توسعه به معنای رایج جهانی) مورد قبول مسولان نیست. خود من تا حالا نتوانسته ام از برخوردهای مسولان نتیجه ی مشخصی بگیرم که بالاخره این توسعه را قبول دارند یا خیر؟
ما در کشورمان برنامه های پنج ساله ی توسعه داریم که در برنامه اول تا چهارم سیاسیت های وجود داشت که با پروسه ی توسعه ی جهانی سازگار بود، البته یک سری ویژگی های خاص ملی و مذهبی را نیز در بر گرفته بود ولی به هر حال شاکله ی این سیاست ها با پروسه جهانی سازگار بود.
اما در ده سال گذشته ما نشانه ای از این سازگاری نمی بینیم و مشخص نیست که آیا همچنان این سازگاری برقرار خواهد شد جمهوری اسلامی دنبال رشد و توسعه به مفهوم رایج در دنیا هست یا نه؟ برخی از اقداماتی که در دو دولت قبلی انجام شد نشانه این بود که پروسه توسعه مرسوم را نمیخواهیم. از انحلال سازمان مدیریت گرفته تا کنار گذاشتن برنامه توسعه، از تغییر اسم برنامهها که از برنامه توسعه تبدیل کردیم به برنامه پیشرفت و تعالی (یک چنین چیزی) گرفته تا تفکراتی که وجود داشت اینها همه نشان می داد کشور این پروسه ی مرسوم را نمی خواهد.
من یک سخنرانی در بنیاد جانبازان داشتم و نمیدانستم یک نفر از معاونان وزرا در آنجا حضور دارد. بحث جلسه تعارضات رفتاری ما با توسعه بود، در واقع به نظرم عنوان سخنرانی موانع نرم توسعه در جمهوری اسلامی بود. تعارضات را که بیان کردم آخر کار دیدم که یک نفر (همان معاون وزیر) گفت که ما این توسعهای را که شما دارید توصیف میکنید نمیخواهیم. من هم پاسخ دادم که حرف شما تاییدی بود بر تمام بحث من که مقامات جمهوری اسلامی هنوز نمیدانند که این توسعه به مفهوم رایج را میخواهد یا نه؟ شما کار من را ساده کردید شما آشکارا میگویید که نمیخواهد.
برخی از سیاستگذاریها ،هدفگیریها و رفتارها تعارضآمیزاست هیچ قاطعیتی وجود ندارد که نشان بدهد آیا هدف جدی به مفهوم مرسوم برای توسعه وجود دارد یا نه؟ در تئوری توسعه کشورها سه دسته توسعه خواه، توسعه باز و توسعه خوار تقسیم میشوند. به زبان دیگری هم این سه دسته را توسعه خواه ، مردد و کارشکن نامگذاری می کنند.
دولت قاجار یک مثال بارز از دولت های کارشکن بوده که نه در تئوری و اندیشه و نه در عمل خواهان توسعه نبوده است و حتی اگر امیرکبیر یا فرد دیگری پیدا می شد که میخواستند کاری در این زمینه انجام بدهم با سرنوشت شومی مواجه می شدند. حاج امین الضرب 150 سال پیش می خواست با هزینه ی شخصی از شما به تهران راه آهن بکشد اما ناصرالدین شاه مجوز این کار را به او نمی دهد. این مثال نشان می دهد که ما در کشورمان کارآفرینان بزرگی داشتیم اما به دلیل مشکلاتی که در حکومت ها وجود داشته عملا نتوانسته ایم از اندیشه و توان آنها استفاده کنیم.
پس حکومت های مانند حکومت قاجار عملا در دسته ی "دولت های کارشکن" یا "دولت های توسعه خوار" قرار می گیرند. این دولت ها به بذر توسعه اجازه رشد و نمو نمی دهند. اما در مقابل دولت های توسعه خواه دولت هایی هستند که در اندیشه خواهان توسعه هستند ودر عمل نیز به رشد توسعه کمک می کنند. این دولت ها آرام آرام به بخش خصوصی جامعه مدنی اجازه رشد می دهند و دولت به نوعی خود را کنار می کشد و اجازه می دهد تا نهادهای مدنی رشد کنند.
دولت پهلوی نمونه بارز یک دولت مردد بود. در کشور دانشگاه تاسیس می کند بی آنکه به ویژگی ها و اقضائات دانشگاه فضای رشد و نمود بدهد به محض این که دانشجوها یک مقدار تحرک بکنند، سرکوب میشوند. در این دولت ها روزنامهها و رسانههای گروهی مدنی تشکیل میشود اما به محض اینکه رسانه ها بخواهند نقش واقعی خود را بازی کنند سرکوب می شوند. رضاشاه عدلیه تاسیس می کند و اولین رئیس عدلیه را خودش میکشد. این رفتار تناقض در دولت را آشکار می کند آخر نمی شود که هم عدلیه بزنی و هم رئیسش را خودت بکشی. این تعارض ها باعث می شود که دولت پهلوی در دسته ی دولت های مردد جای بگیرد.
در سالهای بعد از انقلاب نمیدانیم واقعا چگونه است از طرفی یک سری از علائم توسعه خواهانه وجود داشته و در مقابل یک سری علائمی هم هست که نشان می دهد این ساختار آمادگی کنار آمدن با پیامدهای توسعه را ندارد. خواه ناخواه باید بپذیریم که بالاخره توسعه پیامدهای خودش را خواهد داشت. اگر ما توسعه می خواهیم باید آن پیامدهای آن را هم بپذیریم. این مساله هم باعث شد که در سالهای اخیر هم بحث الگوی بومی توسعه و الگوی ایرانی اسلامی مطرح شود که نشان می دهد که ما با آن الگوی توسعه جهانی مشکل داریم. طبیعی هم هست، بالاخره یک اهداف کلان ملی تعریف شده که با آن الگو ناسازگار است. اما مساله این است که در مورد این الگوی خودمان هم به جمع بندی نمی رسیم. سال ها است داریم راجع به این الگوی بومی توسعه و الگوی ایرانی اسلامی کار می کنیم وهنوز یک بسته سازگاری پیدا نشده است. بنابراین به نظر می رسد که در مورد همین الگویی هم که خودمان مطرح کرده ایم هنوز جمع بندی نداریم. خب وقتی جمع بندی نداریم طبیعی است که در مورد پیوستن به اقتصاد جهانی هم مرددیم. چون که اگر این الگوی توسعه جهانی را نپذیریم جهانی شدن هم که بخشی از همان الگوی توسعه است پذیرفته نخواهد شد و مشخص می شود که شما مردد برخورد می کنید. به نظر می رسد که تردیدی که در ساختار سیاسی در مورد الحاق به WTO وجود دارد ناشی از تردیدی است که در مورد اصل شیوه توسعه به روش غربی ( شیوهای که دنیا تجربه کرده) وجود دارد و هنوز به جمع بندی نرسیده ایم.
جمع بندی من این است که در هر صورت بعد از حل و فصل مناقشه اتمی و بعد از اینکه یکی دو سال دولت یازدهم تلاش کند و همه هم خود را بگذارد و اقتصاد ما را از رکود خارج کند، موضوع اول کشور باید الحاق به WTO باشد. ما در مساله ی اشتغال با لشکری از بیکاران روبه رو خواهیم شد و ممکن است حل مشکل اشتغال به اولویت نخست کشورمان تبدیل شود و حداقل به مدت 10 سال ما را از الحاق دور کند. به همین دلیل من فکر می کنم که باید به طور جدی برای الحاق برنامه ریزی کرده و منظم پیش برویم که در کنار حل مسائلی نظیر بیکاری مساله ی الحاق به فراموشی سپرده نشود.
من این نگرانی را دارم که به محض خروج از رکود و مواجهه با لشکر بیکاران که تعدادشان در آمارهای رسمی 4 میلیون در آمارهای غیر رسمی 6 میلیون برآورد شده کشور را به سرعت درگیر حل مساله اشتغال کند و اینقدر درگیر این مساله شویم که حتی اندیشیدن به الحاق را نیز فراموش کنیم.
اگر چه برطرف کردن بیکاری و ایجاد اشتغال مساله ای جدی است که ممکن است تبعات امنیتی و سیاسی برایمان داشته باشد. ولی به نظر می رسد که حتی مساله اشتغال را هم باید در بسترالحاق به آن بیندیشیم. جدای از بستر الحاق یعنی ما ده سال برویم برای اشتغال وقت بگذاریم و بعد از 10 سال به فکر الحاق بیفتیم نمی تواند الگوی مناسبی باشد. در عوض لازم است که رفع بیکاری و تولید شغل را هم در بستر الحاق برنامه ریزی کرده و به آن بیندیشیم. اگر به موقع جهانی نشویم، به موقع ایرانی بودن خودمان را هم از دست خواهیم داد.
متن فوق خلاصه ای از سخنرانی دکتر محسن رنانی در نشست سیاسی الحاق از جهانی شدن و پیوستن ایران به سازمان تجارت جهانی است که در اختیار خبرگزاری خبرآنلاین قرار گرفته است. به دلیل رعایت پیوستگی محتوای مقاله محسن رنانی در این نشست، متن آن بدون کم و کاست ارائه شد.
منبع: خبرگزاری خبرآنلاین