در سال 2002، شرکت ABB که در حوزه فناوری فعالیت میکند به سختی توانست خود را از ورشکستگی نجات دهد و مدیرعامل تازه این شرکت یورگن دورمان باید تغییرات بزرگی در شرکت ایجاد میکرد. وی برای این کار نقدینگی خود را افزایش داد و درخصوص امکانات جدیدی برای تامین اعتبار فعالیت کرد.
وی سازمان را دوباره ساختاردهی کرد، کسبوکار سازمان را در دو بخش متمرکز کرد و تعداد نواحی کسبوکار را از 65 به 28 رساند. وی همچنین مسوولیتپذیری سود و زیان را در سازمان متمرکز کرد. این معیارها و سایر معیارهایی که وی در نظر گرفت بسیاری از موانع سازمانی که ABB را دچار مشکل کرده بودند، از بین برد.
اما آیا تغییراتی که وی اعمال کرده بود منجر به یک فرهنگ قاطعیت و اقدام در سازمان میشد؟ در گذشته کشتی تصمیمات این سازمان در مذاکرات و گفتوگوهای مربوط به تصمیمگیری همواره به گل مینشست؛ زیرا افراد همگی تنها در پی منافع بخش خود در سازمان بودند. آنها بازیهای سیاسی سازمانی را مبنای انجام کار قرار داده بودند؛ اما پس از ایجاد این تغییرات خطوط اختیار و مسوولیت روشنتر شدند و اهداف عینی سازمان نیز تبلور بیشتری یافتند. اما برای نجات ABB از بحرانی که در آن بود، مدیران ارشد و میانی باید همه روزه با چالشهای فرهنگی مواجه میشدند. آنها باید تصمیمات سریعی اتخاذ میکردند که اهداف سازمان را پیش ببرند سپس اطمینان حاصل میکردند که آن تصمیمات به خوبی به اجرا میرسند یا خیر. تردیدهای بسیار وجود داشت که آیا دورمان و تیم او میتوانند محیطی را ایجاد کنند که این امر به واقع در آن تحقق یابد؟