مهندس سعدی

کارآفرینی بر محور اکوسیستم و اقتصاد دانش بنیان

مهندس سعدی

کارآفرینی بر محور اکوسیستم و اقتصاد دانش بنیان

مهندس سعدی

رشد و توسعه متوازن اقتصادی و اجتماعی کشور با کارآفرینی بر مبنای عامل اصلی سرمایه انسانی در اکوسیستم و ایجاد ارزش اقتصادی و اجتماعی برتر در فضای انگیزشی رقابتی کارآفرینانه و حمایت از تولید ملی دست یافتنی است. بی شک ثروت کل جامعه حاصل مجموع ثروت اقتصادی و ثروت اجتماعی است.


طبقه بندی موضوعی
اوقات شرعی
۰۹بهمن

مدل کسب و کار می تواند در مدیریت کسب و کار و به خصوص کسب و کار الکترونیکی    نقش های مختلفی ایفا کند که برخی از عملکردهای شناخته شده آن در این زمینه عبارت است از:

درک و تسهیم[1] : مدل های کسب و کار در درک و تسهیم منطق کسب و کار سازمان نقش دارند. مدل های کسب و کار به، در اختیار گرفتن مدل های ذهنی که به صورت انتزاعی در ذهن افراد وجود دارد، به تصویر کشیدن آن و به درک، انتقال و تسهیم منطق کسب و کار کمک می کنند.

تحلیل [2]: مفهوم مدل کسب و کار در تحلیل منطق کسب و کار شرکت نقش دارد. اندازه گیری، مشاهده و مقایسه، منطق کسب و کار سازمان را بهبود می دهد. یعنی نشان می دهد کدامیک از حوزه های مدل کسب و کار نیاز به نظارت دارند، و کدامیک از بخش های مدل آن در طول زمان تغییر کرده اند. همچنین مقایسه مدل با مدل های کسب و کار رقبا را امکان پذیر می سازد.

مدیریت [3]: بهبود فرآیند مدیریت کسب و کار سازمان موجب گسترش فرآیند طراحی، برنامه ریزی، تغییر و پیاده سازی مدل های کسب و کار می شود. ضمن اینکه با اتخاذ رویکرد مدل کسب و کار  می توان به تغییرات محیطی سریع تر پاسخ داد.

مفهوم مدل کسب و کار همسویی[4] راهبرد، سازمان کسب و کار[5] و فناوری را نیز بهبود      می دهد. به عبارت دیگر، با ایجاد نوعی پل مفهومی همسویی این سه را آسان تر می کند.

آینده نگری [6]: مفهوم مدل کسب و کار می تواند از طریق پورتفولیو مدل های کسب و کار یعنی داشتن ذخیره ای از مدل های کسب و کار به منظور پاسخگویی به تغییرات و شبیه سازی، به پرورش نوآوری در سازمان و افزایش آمادگی برای آینده کمک کند.

ثبت حق امتیاز [7]: کارآفرینان و شرکت های حوزه کسب و کار الکترونیکی به طور روزافزون به دنبال ثبت حق امتیاز فرآیندهای کسب و کار الکترونیکی و حتی همه جنبه های مدل کسب و کار خود هستند. بنابراین،  مدل سازی کسب و کار می تواند نقشی مهم را در این حوزه حقوقی ایفا کند. (لیندر و کانت رل،2000)[8]
۲۴دی

مهمترین تعاریف کارآفرینی از دیدگاه اندیشمندان علوم رفتاری

1)  هوشلیتز(1951)

وی معتقد است: اگر نظریه پردازان مکتب سرمایه داری با یکدیگر اختلاف زیادی داشته باشند، در یک مسئله با یکدیگر توافق دارند و آن مسأله این است که همراه با رشد تولیدات در جامعه سرمایه داری ،یک دسته از افراد جدید که آنها را «بورژواها» کارآفرینان یا کاسبکاران می نامند، ظهور می کنند و عملکرد کارآفرینان، عدم قطعیت را به دنبال دارد.

2) رابرت لمب(1952)

وی معتقد به نقش کارآفرین به عنوان تصمیم گیرنده است. لمب معتقد بود که «کارآفرینی » یک نوع تصمیم گیری اجتماعی است که توسط نوآوران اقتصادی انجام می شود و نقش عمده کارآفرینی را اجرای فرآیند گسترده ایجاد جوامع محلی، ملی و بین المللی و یا دگرگون ساختن نمادهای اجتماعی و اقتصادی می دانست.

3) هربرتون ایوانز(1957)

وی معتقد بود که کارآفرین وظیفه تعیین نوع کسب و کار مورد نظر را بر عهده داشته و یا آن را می پذیرد. همچنین تصمیم گیری در خصوص ماهیت کالا و خدمات ، اندازه مؤسسه و مشتری های مورد نظر نیز بر عهده کارآفرین است. پس از این مرحله مسئولیت بر عهده مدیریت است.

   4) ردلیچ(1958)

به نظر ردلیچ کارآفرین در حالی که مدیر، سرپرست و هماهنگ کننده فعالیت های تولیدی است ، برنامه ریز، نوآور و تصمیم گیرنده نهایی در یک شرکت تولیدی نیز می باشد. در واقع او، تأمین کننده وجود و دیگر منابع در شرکت می باشد.

5)  مک کللند(1961)

او معتقد بود که مدیر نوآوری که مسئولیت تصمیم گیری را بر عهده دارد، به اندازه مدیر یک شرکت، کارآفرین است. وی معتقد بود که فرد کارآفرین کسی است که یک شرکت (یا واحد اقتصادی) را سازماندهی می کند و ظرفیت تولیدی آن را افزایش می دهد. وی همچنین ویژگی های کارآفرین را داشتن نیاز به توفیق بالا و مخاطره پذیری معرفی نمود.

6)     ژوزف مک گوایر(1962)

وی نقش کارآفرینی در جوامع مختلف را با توجه به تنوع فرهنگی متفاوت می داند و به نظر وی منابع طبیعی و سرمایه نقدی ممکن است یکسان باشد. اما آنچه را که باید در درک تفاوت رفتار مورد توجه قرار داد عواملی است همچون:

-عقا ید اجتماعی

- هنجارها

- پاداش رفتارها

- آرمانهای فردی و ملی

-مکاتب دینی

- تعلیم و تربیت

  7) پنروز(1968)

از دید پنروز جنبه اصلی کارآفرینی همانند شناسایی و بهره برداری از فکرهای فرصت طلبانه برای گسترش شرکت های کوچک تر است.

  8)شالن برگر(1968)

وی کارآفرینان را مترادف با صفاتی همچون جسور، مخاطره جو، مخاطره پذیر و مجری می داند و واژه هایی مانند سازگاری ،محافظه کاری و روزمرگی را متضاد کارآفرینی می داند.

9) هاری(1979)

هاری فعالیت کارآفرینی را به دو دسته تقسیم می کند: وظیفه اول، وظیفه اجرایی است. وظیفه دوم رابط بودن است.کارآفرین باید سعی نماید تا حامل پیام دوستی اعتماد، صداقت به مشتریان بوده و موجب تداوم روابط و همچنین موفقیت شود.

10)کارلند ودیگران (1984)

از نظر او کارآفرین فردی است که شرکتی را به منظور سود و رشد، تأسیس و مدیریت می نماید و از آن برای پیشبرد اهداف شخصی استفاده می کند. ویژگی اصلی او رفتار نوآورانه است و از تجربیات مدیریت استراتژیک در فعالیت خود استفاده می کند.

11) چل وهاورث (1988)

این دو در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدند که کارآفرینان افرادی هستند که قابلیت مشاهده و ارزیابی فرصتهای تجاری ،گردآوری منابع مورد نیاز و دستیابی به مزایای حاصل از آنها را داشته و می توانند اقدامات صحیحی را برای رسیدن به موفقیت انجام دهند.

12)  هوارد آلدریچ وکاترین زیمر(1986)

از نظر آنها کارآفرینی یک فرآیند است و نمی توان آن را در یک مقطع خاص بررسی نمود. بنابراین ارتباط و روابط بین اجرای اصلی این فرآیند را باید بهتر شناخت.کارآفرینان باید بین منابع و ساختار فرصت، ارتباط ایجاد نمایند، آنها همچنین گاهی اوقات تحت تأثیر روابط با بنگاههای اجتماعی که آنها را برمی انگیزد قرار می گیرند.

13)واندروف و براش(1989)

آنها هنگام بررسی 25 تعریف از کارآفرینی خاطرنشان ساختند که کارآفرینی به عنوان یک فعالیت تجاری، مشتعل بر اشتراک رفتارهای زیر است:

-         ایجاد

-         مدیریت عمومی

-          مخاطره پذیری

-         نیت عملکرد

۲۴دی

گرچه از اوایل دهۀ 1970 برخی محققین به تشریح کارآفرینی در درون سازمانها پرداختند اما تا اوایل دهه ی 1980 این موضوع به طور جدی مورد توجه محققین قرار نگرفت. اندیشمندان مدیریت ضمن انتخاب رویکرد فرآ یندی،به تشریح مدیریت کارآفرینی و ا یجاد جوّ و محیط کارآفرینانه در سازمان های موجود پرداختند که در ادامه به بررسی نظریات برخی از مهمترین آنها پرداخته می شود.

به نظر"ساویر"[1] (1958) کارآفرینی را می توان دردامنه ی  وسیعی از وظایف مشاهده نمود؛ ا ین وظایف می تواند شامل نوآوری محض تا کارهای معمولی باشد و کارآفرینی را نه تنها به طور مستقل و فردی بلکه در تمام سازمانهایی که در آنها تصمیم گیری های متهورانه اتخاذ می گردد و بر ترکیب و تخصیص منابع در شرایط بی ثبات تأثیر می گذارد، می توان یافت (بروکهاوس[2]،1982 ص 40).

"هاربینسون" و "مایرز"[3]( 1959) کار آفرین را در داخل سازمان، به عنوان اساس مدیریت تشخیص داده اند و معتقد بودند که کارآفرین کسی است که نمی توان او را از سازمانش جدا کرد، زیرا وی با آن در آمیخته است. وظیفه او این است که شرایطی را فراهم آورد که تحت آن، دیگر عناصر مدیریت بتوانند ضمن انجام وظایفی که در سازمان تعیین شده ، به اهداف شخصی خود نیز دست یابند(گاسه،[4]1985، ص 56).

"لیبنشتاین " [5]( 1968) کسی را کارآفرین می داندکه با اجتناب از بی کفایتی هایی که دیگران (یا سازمان) دارند، به کامیابی دست می یابد. ویژگی عمده دیدگاه وی آن است که تأکید می ورزد در دنیای واقعیات، کامیابی استثناء است و شکست قاعده می باشد.

از نظر وی کارآفرین، کسی است که یکی از فعالیت های ذیل را انجام دهد

1) بازار ها را یکپارچه و مرتبط سازد.

2)خلاء ها و شکاف های بازار را پرنما ید.

3) با صرف وقت، خود را درگیر تغییرات ساختاری و سازمانی نما ید.

 4)کلیه عوامل را برای تولید و بازاریابی یک محصول مهیّا نما ید.

"کالینزا و "مور" (1970) کارآفرین را شخصی می دانند که نمی تواند اختیار را قبول کند و درصدد فرار از زیر بار آن است. به علاوه آنها بین کارآفرین نوآور و کارآفرین اداری ، فرق قائل شدند. از نظر آنها،کارآفرین نوآور کسی است که کسب و کاری را آغاز می کند و کارآفرین اداری کسی است که از نردبان سلسله مراتب سازمان بالا می رود.

"آلبرومارتین"[6] ( 1971) با مطالعه آثار دیگران، نتایج ذیل را در خصوص کارآفرین، جمع بندی نمود:

1)فردی که صاحب یک مؤسسه است و یا دستورات مربوط به کار را صادر می کند، ضرورتاًً کارآفرین نمی باشد.

2)فردی که مخاطره سرمایه ی خود را بر عهد. می گیرد ضرورتاً یک کارآفرین نیست، بلکه فقط یک سرمایه گذار است. اما فردی که شهرت، حیثیت و آبرو یا بخشی از یک سازمان بزرگ را درنتیجه ی نوآوری خود که از طریق آن شناخته شده است، به خطر بیندازد، بعضی از پیش شرط های کارآفرینی را دارا می باشد.

3)یک فرد خلاق در معنای هنری یا ادبی ضرورتاً کارآفرین نمی باشد. کار آفرین از طریق فکر های خلاق اقدام به نوآوری نمی کند، بلکه از طریق شناختن ارزش فکرها و بهره گیری از آنها چیزهای نو را خلق می کند.

"لایلز"[7] (1974) مخاطره کارآفرینانه را برحسب مخاطره مالی، شخصی ، فرصت های شغلی از دست رفته و مخاطره مربوط به روابط خانوادگی و سلامت فکری تعریف می کند.

"آلبرت شاپیرو" (1975)[8] پیشنهاد نموده که تمرکز بر فردکارآفرین باید بیش از تمرکز بر (حادثه کارآفرینی) باشد. در این زمینه او بیان می دارد که (حادثه کارآفرینی) در برگیرنده موارد زیر است:

_ ابتکار و خلاقیت (بصورت فردی یا گروهی)

_ سازماندهی یا سازماندهی مجدد ساز وکارهای اقتصادی- اجتماعی برای تغییر شرایط و قرار دادن منابع در فرآیندهای عملی

_ مدیریت اجرائی: مدیریت اجرائی سازمان توسط کسانی که از ابتکار استقبال می نما یند.

 _ پزیرش مخاطره شکست

_ استقلال نسبی: سهیم بودن در موفقیت یا شکست سازمان.

"کی یرلوف"[9] ( 1979) سه وظیفۀ اساسی را برای همه ی کارآفرینان موفق، تعیین کرده است. این وظایف عبارتند از:

  1. نوآوری (کارآفرین باید فرصت های تجاری ناشی از تغییرات در تقاضا و فناوری جدید را شناسایی کند)،
  2. سرمایه گذاری ( توانائی و تمایل به یافتن و فراهم کردن سرمایۀ مخاطره آمیز برای یک شرکت) و
  3.  مدیریت (هنگامی که شرکت تأسیس شده است).

"بروکهاوس"(1980) سه سطح مخاطره را شناسایی می کند: مخاطره کلی کارآفرینی ، احتمال شکست و پیامدهای آشکار شکست. وی معتقد است که کارآفرین این سه مخاطره را می پزیرد.

"پیترسون"[10]( 1980) معتقد است که کارآفرینی یک فرآیند است و به تنهایی نمی تواند در شخص متجلی شود، بلکه تجلی آن باید با فرصت ها و تقاضا ها نیز همراه باشد.

"وسپر"[11](1981)کارآفرینی را فرآیند معرق رقبای مستقل کوچک و بزرگ به شرکتهای فعلی می داند و کار آفرین را فردی معرفی می کند که رقابت را بالا می برد و شرکتهای موجود را به مبارزه می طلبد. او به دنبال شکاف های بازار و نیازهای ارضاء نشده در بازار، انتقال فناوری، ارائه ایده های جدید و اجرای آنها می باشد. او سرمایه گذاری را ترغیب و مشاغل جدید را ا یجاد می کند.

"لایوسی"(1982) کارآفرین را چنین تعریف می کند: "کسی که فرصت بازار را درک می کند و سرمایۀ لازم برای بهره برداری را یکپارچه می نماد"

"سکستون" و دیگران [12] (1982)کارآفرینی را یک مفهوم عملی [13]می دانندکه ماهیتاً دارای ریشۀ تاریخی است و نمی توان آن را در نظریه خرده نئوکلاسیک یا ایستای شرکت جای دارد."لیپر"[14]( 1985) مشاهده نمود که کارآفرینان، مخاطره را به منظور سازماندهی منابع می پذیرند، به خصوص مخاطره هایی که منجربه ایجاد ارزش و سود می گردند.

"استیونسون" و دیگران[15] ( 1985) معتقد بودندکه کارآفرینان، رفتاری فرصت گرایانه دارند و تحت تأثیر انگیزه سرمایه گذاری منابع نیستند. برعکس، مدیران  تنها مایلند تا سرمایه گذاری نمایند و سپس بر آن منابع مدیریت کنند. وی که در خصوص کارآفرینی در شرکتها مطالعات بیاری نموده ، معتقد است که شرکتها قادرند جایگاه کارآفرینی را در فرهنگ خود تقویت یا تضعیف نمایند. او برای ریشه های روانی کارآفرینی اهمیت بیاری قائل نیست و معتقد است که کارآفرینی یک پدیده موقعیتی است. به نظر وی سازمانهای کارآفرین دارای ویژگی های پویا همچون تشویق افراد، خلاقیت[16]، انعطاف پذیری ، و تمایل به مخاطره پذیری می باشند.

از نظر "استیونسون" و "گامپرت"[17] (1985) کارآفرینی، فرآیند ایجاد ارزش از راه تشکیل مجموعه ی منحصر به فردی از منابع، به منظور بهره گیری از فرصت ها می باشد. از آنجا که کارآفرین هیچگاه بر تمامی منابع لازم تسلط ندا رد، دنبال کردن فرصت، مستلزم "پرکردن شکاف منابع" خواهد بود. این فرآیند نیز به نوبۀ خود مستلزم یک رشته انتخاب هایی است که می بایست به نحوی اتخاذ گردد تا هم به لحاظ درونی با بازار همخوانی داشته و هم به لحاظ برونی با آن متناسب باشد.

"پیتردراکرا " (1985) معتقد است که کارآفرین کسی است که فعالیت اقتصادی کوچک و جدیدی را با سرمایه خود شروع می نما ید.

به طورکلی وجه اشتراک تمامی تعریف های ارایه شده از سوی "دراکر" را می توان درموارد زیرجمع بندی کرد:

_کارآفرینان در واقع ارزش ها را تغییر می دهند و ماهیت آنها را دچار تحول می نمایند.

_کارآفرینان یک ویژگی مشترک دارند و آن اینکه مخاطره پذیرند.

_کارآفرینان برای فعالیت خود به سرمایه نیاز دارند، اما هیچگاه سرمایه گذا، نیستند. آنها مخاطره می پذیرند، البته مخاطره ای که لازمۀ هر فعالیت اقتصادی است.

_کسا نی که بتوانند به درستی تصمیم گیری نما پند، می توانند کارآفرین باشند و مانند کارآفرینان رفتار نمایند.

_کارآفرین تغییر را مقوله ای به هنجار و سالم می انگارد. او همواره به دنبال تغییر است و به آن پاسخ می دهد و فرصتها را شناسایی می کند.

_کارآفرینی همانا بکاربردن مفاهیم و فنون مدیریتی، استاندارد سازی محصول ، بکارگیری ابزار ها و فرآ یندهای طراحی و بنا نهادن کار بر پایه آموزش و تحلیل کار انجام شده است.

_کارآفرینی یک رفتار است و نه یک صفت خاص در شخصیت افراد.

 _کارآفرینی بر پایه نظریه اقتصاد و جامعه، استوار است.

"اِدی" و"اُلم" [18]( 1985) معتقدندکه کار آفرین فردی است که مایل و قادر به مخاطره پذیری است و در عین حال ابزار تولیدی و اعتباری را درهم می آمیزد تا به سود یا اهداف دیگری همچون قدرت و احترام اجتماعی دست یا بد.

"پینکات"[19]( 1985) معتقد است که کارآفرینان سازمانی،[20] افرادی هستند که مسئولیت نوآوری از نوعی را در سازمان به عهده می گیرند. کارآفرین سازمانی می تواند یک فرد خلاق یا نوآور باشد، اما او فرد آرمان گرایی است که چگونگی تبدیل یک فکر به واقعیتی سودآور را متصوّر می سازد. کارآفرینی سازمانی کلید اصلی رقابت در شرکتهای بزرگی می باشد که خود را به شکل چتر تغییر می دهند. چتری که در زیر آن،چندین بخش کارآفرینانه کوچک در قالبی آزاد با یکدیگر در تعامل می باشند.

بنا برنظر "ویلیام بائومول"[21] (1986) فعالیت کارآفرینانه بر دو نوع می باشد: یکی ابداعی و دیگری تقلیدی.کارآفرینان ابداعی محصولات، فنون تولیدی و شیوه های جدیدی را ارائه می کنند. کارآفرینان تقلیدی، از سوی دیگر،کارهای کارآفرینان ابداعی را مشابه سازی و تکرار می نمایند.

"پالمر"(1987)کارآفرینان را افرادی مبتکر و متکی به نفس می داند. وی عقیده دارد ثروت تنها از طریق مجریان [22] در جایی که هیچکس انتظار آنرا ندارد، ایجاد می شود. این تولیدکنندگان تنها به خود متکی هستند و قطعاً تعداد بسیاری از آنها شکست می خورند،هنگامی که اینگونه ارزش آفرینان شکست می خورنده حداقل مفتخرند به اینکه با غرور و شکوه، شکست خورده اند؛ چرا که همردیف افرادی نیستند که بدون توجه به عملکرد هفتگی خود، حقوق دریافت می کنند. آنها همواره جایگاه ویژه خود را دارند و این ارزش آفرینان ، همان کارآفرینان می باشند.

"مک میلان" و "لو" [23]( 1988) معتقدندکه کارآفرینی یعنی ایجاد شرکتهای جدید.

 "تراپ مان" و "مورنینگ استار" [24]( 1989) درکتاب "نظام های کارآفرینانه دردهۀ 1990[25] می آورند: "کارآفرین یعنی ترکیب متفکر با مجری، کارآفرین فردی است که فرصت ارائه یک محصول، خدمات، روش و سیاست

 جدید یا راه تفکری جدید برای یک مشکل قدیمی را می یابد. کارآفرین فردی است که می خوامد تأ ثیر

اندیشه، محصول یا خدمات خود را بر نظام مشاهده کند".

"بولی"[26]( 1989) علاوه بر عدم قطعیت یا به عبارتی دیگر توانایی تحمل ابهام که برای موفقیت در اقدام به تأسیس شرکتهای نوپا [27]ضروری می باشد ویژگیهای دیگری همچون خلاقیت، تطبیق پذیری،دانش فنی، بینش و توانایی رهبری ، مهارتهای مدیریتی و سا زمانی، توانایی

تصمیم گیری سریع و تمایل به تصمیم گیری ذهنی و سابقه فرهنگی و آموزشی را نیز از جمله پیش شرط های موفقیت کار آفرین می داند (آمیت و دیگران ، 993 ا، ص ،814).

"جفری تیمونز"[28](1990) در خصوص کارآفرینی می نویسد: "کارآفرینی خلق و ایجاد بینشی ارزشمند از هیچ است. کارآفرینی فرآ یند ایجاد و دستیابی به فرصتها و دنبال نمودن آنها بدون توجه به منابعی است که در حال حاضر موجود است.کارآفرینی شامل، خلق و توزیع ارزش و منافع بین افراد،گروهها، سازمانها و جامعه می باشد.کارآفرینی به معنای " یک شبه پولدار شدن" نیست و از سوی دیگر ایجاد ارزش در دراز مدت و جریان نقدینگی مستقر نیز نمی باشد.

"ااساساً کارآفرینی یک فعالیت خلاق برای بدست آوردن ارزش از طریق ایجاد یک شرکت یا سازمان می باشد. کارآفرینی مشاهده، تحلیل و توصیف نیست.کارآفرینی به بینشی همراه با تعهد، همدلی، و انگیزش نیاز دارد تا

 این بینش به دیگر ذینفعان همچون شرکاء، مصرف کنندگان، عرضه کنندگان ،کارکنان و بانکها منتقل شود. البته تمایل به پذیرش مخاطره های حساب شده (شخصی و مالی) نیز لازم است.کارآفرینی یعنی تشکیل تیمی از افراد با مهارت ها و استعداد های مکمّل ، ومشاهده فرصتها درشرایطی که د یگران تنها هرج ومرج، تناقض، تضاد و ابهام را متوجه می شوند و همچنین مستلزم یافتن ،دستیابی وکنترل منابع برای دنبال نمودن فرصت، می باشد. کارآفرین تلاش دارد تا از طریق شناسایی و پیگیری فرصت ها بدون در نظر گرفتن منابع تحت اختیار خود به ارزش آفرینی بپردازد".

"ماینر"[29](1990) نیز به رابطۀکارآفرین و مدیر اشاره دارد و می گوید: "رفتار کارآفرینی با تأسیس سازمان یا شرکت پایان می یابد و کارآفرین طی مرا حل رشد ،بلوغ و افول شرکت، نقش های دیگری را می پذیرد و یا اینکه کنترل سرمایه را به مدیریت حرفه ای می سپارد. این مسأله رشد بیشتر را تضمین می کند، ضمن آنکه کار آفرین می تواند به تأسیس سازمان های جدید بپردازد. وی معتقد است که کنترل کارآفرین بر شرکت، با سطح انگیزه کاری رابطه دارد. برای رشد بیشتر،شرکت به رهبری جدید همراه با انگیزه کاری بالاتر نیاز دارد چرا که اکثرکارآفرینان در اندیشه رشد شرکت نیستند.

"آمیت" و دیگران[30]( 1993) سوق دادن منابع به سوی ظرفیتهایی که ایجاد ثروت می نمایند را در بطن مفهوم کارآفرینی می دانند. بنابراین کارآفرینی فرآ یند کسب سود از ترکیب جدید، منحصر به فرد و ارزشمند منابع در محیطی همراه با ابهام و عدم قطعیت می باشد.کارآفرینان، افرادی هستندکه نوآوری می کنند، فرصتهای تجاری را شناسای و خلق و ترکیبات جدیدی از منابع را ارائه می نما یند تا در محیط عدم قطعیت از ا ین نوآوری ها سود کسب کنند.

از نظر "فِرای"[31]( 1993) کارآفرین فردی است که در وهلۀ اول مسئول جمع آوری منابع لازم برای یک فعالیت است. بنابراین کارآفرین فردی است که منابع لازم برای ایجاد و رشد یک شرکت نوپا را جمع آوری می نماید و توجه اصلی وی بر توسعۀ محصولات و خدمات جدید است، یعنی فردی که یک فعالیت مخاطره آمیز را آغاز می نماید و از طریق ابزارهای نوآوری آن را بهبود می دهد.

کارآفرینی به معنای آغاز یا رشد یک شرکت نوپا از طریق مد یریت نوآورانه و مد یریت مخاطره پذیراست. باید توجه داشت که کارآفرینی یک فرآیند است تا نتیجه.کارآفرینی چیزی نیست که کسی آن را شکل دهد، بلکه فعالیتی است که یک فرد آن را انجام می دهد.کارآفرینی شامل تحلیل فرصتها، آغازورشد یک سرمایه گذاری مخاطره آمیز، تأمین مالی واحتمالاًکسب موفقیت و سود آوری حاصل از آن می باشد.

"ویلیام بای گریو"[32] (1994)معتقد است که کار آفرین کسی است که یک فرصت را درس یابد و برای پی گیری آن فرصت، یک سازمان را راه اندازی می کند و فرآ یند کارآفرینی تمام وظایف، فعالیتها، و عملیاتی راکه با درک فرصت وایجاد یک سازمان به منظور پی گیری آن فرصت ها ارتباط می یابد، در بر می گیرد.

"دیوید مک کران "، و "اریک فلانیگان"[33](1996 ) کارآفرینان را افرادی نوآور، با فکری متمرکز، و به دنبال کسب توفیق و مایل به استفاده از میانبرها می دانندکه کمتر مطابق کتاب کار می کنند و در نظام اقتصادی، شرکتها یی نوآور، سودآور و با رشدی سریع را ایجاد می نما یند.



[1] - J. E. Sawyer

[2] - R. Brockhaus

[3] - F. Harbinson & A. Myers

[4] - Y. Gasse

[5] - H. Leibenstein

[6] - Albro Martin

[7] - P. R. Liles

[8]- Albert Shapero

[9] - H. Kierluff

[10] - R. Peterson

[11]- H. Livesay

[12] D. Sexton et aI

[13] - Pragmatic

[14] - A. Lipper

[15] - H. Stevenson et al.

[16] - Imagination

[17] - D. Gumpert

[18] - G. Eddy & K. Olm

[19] - Gifford Pinchot

[20] - Intrapreneurs

[21] - William Baumol

[22] - doers

[23] - I. Mcmillan & M. Low

[24] - J. Tropman & G.Morningstar

[25] - Entrepreneurial systems in 90s

[26] - Bewley

[27] - Venture

[28] - Jeffry Timmons

[29] - J. B. Miner

[30] - Rafael Amit et al

[31] - Fred Fry

[32] - William Bygrave

[33] - D. Mckeran & E. F1annigan

 

 

۲۴دی

کارآفرین و کارآفرینی اولین بار مورد توجه اقتصاددانان قرارگرفت و تمامی مکاتب اقتصادی از قرن شانزدهم میلادی تاکنون به نحوی کارآفرینی را در نظریه های اقتصادی خود تشریح نموده اند. در ادامه، بر اساس سیر تاریخی، تعاریف کارآفرینی و کارآفرین از دیدگاه اقتصاددانان بررسی می گردد.

در او ایل قرن هجدهم "برنارد دو بلیدور" [1] اقتصاد دان فرانسوی تعریف فراگیرتری را ارائه نمود که عبارت بود از خریداری نیروی کار و مواد اولیه به بهایی نامعین و به فروش رساندن محصولات به بهایی طبق قرارداد.

"ریچارد کانتیلون"[2] در حدود سال 1730 بین زمین داران، دستمزد بگیران و کارآفرینان، تمایز قائل شد. او به سه عنصر اصلی در خصوص فعالیت کارآفرینان اشاره نمود، اول آنکه آنها در یک محیط همراه با عدم قطعیت فعالیت می کنند، دوم آنکه آنها در صورت نداشتن توانایی زیاد برای فعالیت اقتصادی، با فساد و تباهی خاصی مواجه می شوند و سوم اینکه آنها سرمایه اولیه را خودشان فراهم می آورند (رامبال[3]، 1989 ص،17) وی در تعریف کارآفرین می آورد: "فردی است که ابزار تولید [4]را به منظور ادغام آنها برای تولید محصولاتی قابل عرضه به بازار، ارائه می کند"(پالمر[5]1987، ص 37 ). کارآفرین در هنگام خرید از قیمت نهایی محصولات، اطلاع ندارد، از این رو "کانتیلون " عناصر "هدایتگری"[6] و "حدس وگمان "[7] را در تعریف کاربردی خود وارد می نماید. وی در اثر خود تحت عنوان (مقاله ای در باب ماهیت عمومی تجارت[8]) در سال 1755 کارآفرین را به مثابه ی واژه ای فنی مورد توجه قرار می دهد. از دیدگاه وی جوهره کارکرد کارآفرین همانا تحمل عدم قطعیت می باشد؛ او هر کس راکه با بهایی نامعین دست به خرید و فروش بزند،کارآفرین می داند(کو چران ،1968،ص 87).

"آدام اسمیت"[9]  1775 با آنکه تأثیر "کانتیلون" بر تفکر وی آشکار است، نقش کارآفرین را در صحنه فعالیت فراگیر اقتصادی بسیار جزیی می دانست. وی معتقد بود که کارآفرین سرمایه فراهم می نما ید، اما مرکز نقش پیشرو و هدایتگرانه ندارد. وی نیز همچون د یگر اقتصاددانان کلاسیک، با کارآفرین همچون یک انسان برخورد نمی کرد، بلکه به آن موجودیتی غیرانسانی می بخشید( پالمر،1987، ص88 ).

اقتصاددانان اواخر سده هجدهم از قبیل"فرانسواکنه" [10] و "نیکلاس بودو" [11]زمین را یگانه سرچشمه ی  ثروت می دانستند،و کشاورزان را کارآفرین می خواندند. از آنجا که در اندیشه ی فیزیوکراتها، تنها زمین سرچشمه ی تولیدات تلقی می شد، کارآفرین نیز از جایگاه خاصی برخوردار بود. "بودو" در حوزه کشاورزی تمامی ویژگی های اساسی را در خصوص کارآفرینان معتبر می دانست و متعاقباًدر اثر خود تحت عنوان "پیش درآمدی بر فلسفه ی اقتصادی"[12] به تعریف نقش کارآفرینان پرداخت. در همین ایام "تورگوت"[13] در اثر خود با عنوان "تفکراتی پیرامون تشکیل و توزیع ثروت" [14] در بخش تولیدی از کارآفرین به عنوان کسی یاد کرد که سرمایه خود را در معرض مخاطره قرار می دهد.

"جان با تیست سی" [15] اشراف زاده و صنعتگر فرانسوی در سال (1803) در اثر خود تحت عنوان "پرسش و پاسخ در اقتصاد سیاسی" [16] درباره کار آفرین می نویسد: "کارآفرین عاملی است که تمامی ابزار تولید را ترکیب می کند و مسئولیت ارزش تولیدات، بازیافت کل سرمایه ای را که بکار می گیرد، ارزش دستمزد ها، بهره و اجاره ای که می پردازد و همچنین سود حامل را بر عهده می گیرد". کار آفرین مورد نظر وی عموماً و نه لزوماً سرمایه را بطور فردی فراهم می کند و یا قرض می گیرد. وی برای کامیاب شدن باید از واسطه گری [17]، پشتکار، و دانش پیرامون جهان وکسب وکار برخوردار بوده و باید از هنر مدیریت نیز بهره مند باشد (کوچران،1968). از دیدگاه "سی" کارآفرین سازمان دهنده بنگاه اقتصادی می باشد و در عملکرد تولید و توزیع آن نقش محوری دارد. در واقع وی تنها بر اهمیت کارآفرین در کسب و کار تأکید دارد و کارآفرین را در ارتباط با نوآوری یا ایجاد سرمایه مورد بحث قرار نمی دهد (پالمر،1987،ص88) البته "سی" در تعریف کارآفرینی همچون دیگراقتصاددانان کلاسیک،کارآفرین را مانند سایر عوامل تولید می داند و هویتی غیرانسانی برای او قائل می شود. برخلاف فرانسویان که تعاریف نسبتاً منسجم وگسترده ای را از کارآفرینان ارایه می نمودند، انگلیسی ها سه اصطلاح متفاوت را در خصوص کارآفرین به کار می گرفتند که عبارت بودند از: "ماجراجو" [18]،"متعهد" [19] و "کارفرما"[20].بازرگانان مخاطره جو در سده ی  شانزدهم همان کسانی بودند که فرانسویان ایشان را کارآفرین می دانستند. در سده ی هفدهم فرانسویان لفظ کارآفرین را در مورد پیمانکاران دولت نیز بکار می بردندکه در زبان انگلیسی به ایشان "متعهد" می گفتند و تقریباً در اواخر این سدۀ اصطلاح "کارفرما" و "صاحب طرح" نیز مورد استفاده قرار می گرفت (کوچران، 1968، ص88) این واژه در سال 1848توسط" استیوارت میل" [21] به "کارآفرین " (Entrepreneur) در زبان انگلیسی ترجمه شد. اوکارکرد و عمل کار آفرین را شامل هدایت، نظارت،کنترل و مخاطره پذیری می دانست و عامل متمایز کننده ی مدیر و کارآفرین را مخاطره پذیری معرفی می کرد. (بروکهاوس و هورویتز [22]،1986،ص27) دراواخردهه ی  1870 "افرانسیس واکر" [23] وجه تمایز سرمایه دار و کارآفرین را مورد تأکید قرار داد و کارآفرینان را مهندسان پیشرفت صنعتی و عوامل اصلی تولید خواند.

درسال 1882 "فردریک هاولی" [24]مخاطره پزیری را صفت بارز کارآفرینان دانست، اما آنها را همچون زمین، و سرمایه در زمره عوامل تولید تلقی می نمود. در اواخر سده ی  19،"جان کامونز"[25] به گونه ای غیراصولی سود حاصل از مخاطره پذیری را از انوع دیگر سودها،متمایز نمود. طبق نظر"کامونز" یکی از انوع سود از توانایی کارآفرین و مخاطره پذیری او ناشی می شود و برحسب تغییر وضعیت اقتصادی ، این سود، متغیر و ناپایدار است.

"جان بیتس کلارک " [26]نخستین فردی بود که میان سود کارآفرینانه و مازاد بر بهره (و اجاره) و کاربرد موفقیت آمیز پیشرفت های فناوری،بازرگانی یا تشکیلاتی در فرآیند اقتصادی، ارتباط برقرار ساخته است. جدایی مالکیت بنگاه و مدیریت، سبب شد تا مطالعه ی کارآفرین به گونه ای متمایز از نقش صاحب سرمایه و مالک صورت گیرد. در اوایل سده ی بیستم "آرتور استون دوینگ"[27] مؤسس یا توسعه دهنده [28]را فردی می دانست که فکرها را به کسب و کاری سودآور تبدیل می نمود. وی ویژگی ها یی همچون قدرت تحلیل، ابتکار و واسطه گری را برای مؤسس قائل بود و معتقد بود که هیچ کسب وکاری بدون مؤسس ایجاد نمی شود (کاسون[29]،1982 ،ص 47. )

"آلفرد مارشال"[30] (1891) دراثرخود تحت عنوان "اصول علم اقتصاد"[31]تغییر وضعیت راکه ویژگی ذاتی کسب وکارهای بزرگ و دارای مدیریت مستقل تلقی می شده درک کرده بود. وی معتقد بود آن صفات عمومی که ویژگی دست اندرکاران کسب وکارهای جدید است، باعث گسترش ابعاد کسب وکار می شود.

"فرانک نا یت " [32](1921)درکتاب خود تحت عنوان"مخاطره، عدم قطعیت و سود"[33] کارآفرین را به عنوان عنصر اصلی هر نظام معرفی نمود. وی عدم قطعیت را عاملی جدا نشدنی درتصمیم گیری می دانست و معتقد بود که درهر کسب و کار، موقعیت منحصر به فردی حاکم است و تناوب نسبی رویدادهای پیشین را نمی توان در ارزیابی نتایج احتمالی آینده بکار برد. طبق نظر وی مخاطره های قابل اندازه گیری را می توان از طریق بازارهای بیمه تعدیل نمود، اما این مسأله درخصوص عدم قطعیت صدق نمی کند. کسانی که در شرایط عدم قطعیت شدید به اتخاذ تصمیم می پردازند باید پیامدهای کامل آن تصمیمات را نیز به طور شخصی بپذیرند. چنین افرادی کار آفرین، یعنی صاحب کسب و کار می باشند، نه مدیران حقوق بگیری که در خصوص مسائل جاری و روزمره، تصمیم گیری می کنند (پالمر، 1987، ص 45).  

"ژوزف شومپیتر"[34] (1934) همراه با پذیرفتن کرسی استادی در دانشگاه هاروارد و ترجمه ی "نظریه توسعه اقتصادی" [35] وی به زبان انگلیسی درهمان سال و در دوران روکود بزرگ اقتصادی، سبب شد تا نظر او در خصوص نقش محوری کارآفرینان در ایجاد سود، از دیدگاهی تازه مورد توجه قرار گیرد. بر طبق نظر"شومپیتر" هم بهره و هم سود ناشی از تغییرات، در محیطی ایستا وجود نخواهد داشت. تحوّل نیز به نوبه ی خود حاصل کار نوآوران کسب و کار یا کارآفرینان خواهد بود.

از آنجا که احتمال می رود یک تغییر، موجب تغییرات دیگر شود، لذا نوآوری ها علاوه بر گرایش به سوی یکدیگر، افزایش یافته و رشد زیادی را از لحاظ سود و فعالیت ایجاد می نمایند (کوچران، 1968، ص 90).

برطبق نظر"شومپیتر" کارآفرین نیروی محرکه ی اصلی در توسعه اقتصادی است و نقش وی عبارتست از نوآوری یا "ایجاد ترکیب های تازه ازمواد(کاسون، 1982). وی نقش مدیران و افرادی که کسب وکارایجاد می نمایند را ازمفهوم کارآفرین جدا نمود. ازدیدگاه وی هر کدام ازفعالیت های زیرکارآفرینی است:

  • ارایه کالایی جدید،
  • ارایه روشی جدید در فرآیند تولید،
  • گشایش بازاری تازه ،
  • یافتن منابع جدید و
  • ایجاد هرگونه تشکیلات جدید در صنعت.

کارآفرین در این میان باید صاحبان سرمایه را در خصوص مطلوبیت نوآوری خویش متقاعد سازد (پالمر، 1987، ص 48).

درخصوص تشکیل انوع انحصارات صنعتی"شومپیتر"نظرات روشنی دارد. وی می نویسد:

"کارآفرین در چنین ساختارهایی صرفاً نوآور نیست بلکه کسی است که در خصوص تخصیص  منابع جهت بهره برداری از یک اخترع، تصمیم می گیرد. وی عهده دار مخاطره هم نیست، چرا که تحمل مخاطره بر عهده    سرمایه داری است که منابع مالی را به کار آفرین وام می دهد"(شومپیتر،1934 ،ص 40).

بنابراین می توان ملاحظه نمود که کارآفرین مورد نظرشومپیتر، اساساً دارای نقش مدیریتی یا تصمیم گیری است(کاسون ،1982، ص 45 ). درنها یت اینکه وی معتقد بود مخاطره، عاملی است که هم مدیران و هم کارآفرینان آن را تجربه می نمایند. بنابرا ین، مشخصه کارآفرین را نوآوری می دانست و کار یک کار آفرین را "تخریب خلاق " [36] تعریف می کرد. او درکتاب "نظریه اقتصاد پویا"[37] اشاره می کند که تعادل پویا از طریق نوآوری وکارآفرینی ایجاد می گردد و این دو، مشخصۀ یک اقتصاد سالم هستند (دراکر[38]،1985،ص17).کارآفرینی طبق مدل توسعۀ اقتصادی"شومپیت" تخریب خلاق است که به عنوان یک نیروی برانگیزنده در توسعۀ اقتصادی جامعه لازم و ضروری است(کوراتکو و هاجتس[39] 1989، ص 18).

همانطور که اشاره شد از دیدگاه "شومپیتر"، نوآوری ملاک کارآفرینی است. وی می گوید: "ویژگی تعیین کننده ، همانا انجام کارهای نو یا ابداع روش نو در انجام کارهای جاری است". روش نو عبارتست از" تخریب خلاق"نسبت به وضعیتی که خود لااقل سه ویژگی اساسی دارد: نخست اینکه عملاً نمی توان آنرا بر اساس احتمالات آینده درک نمود، دوم ا ینکه تخریب خلاق، مسیر رویداد های آتی و نتایج دراز مدت آنها را شکل می دهد و آخر اینکه تخریب خلاق با موارد ذیل ارتباط دارد:

الف _کیفیت عوامل انسانی موجود در جامعه

ب . قابلیت های موجود در زمینه خاصی از کسب و کار

 ج _ تصمیمات ، اقدامات و الگوی رفتار فردی

ازاین جهت مطالعه " تخریب خلاق" در کسب و کار با مطالعه کارآفرینی مترادف می گردد. از این رو "شومپیتر" مدیر را تنها هنگامی کارآفرین می داندکه تخریب خلاق یا نوآورانه از خود بروز می دهد (کوچران، 1968، ص90)

"هایک"[40](1937) بر نقش کارآفرین در تحصیل و بکار بردن اطلاعات تأکید می ورزد. هوشیاری کار آفرین نسبت به فرصتهای سودآور و آمادگی او برای بهره گیری از آنها از طریق عملیاتی ،از نوع ارزان خریدن از جایی و گران فروختن در جای دیگر، کارآفرینی را در فرآیند بازار به عنصر اصلی بدل می سازد. او کارآفرین را کسی می داند که نسبت به تغییرات، واکنش نشان می دهد. او بر بداعت فعالیت کارآفرین تأکید نمی نماید و معتقد است که تصمیم صحیح همواره تصمیم بر نوآوری نیست و همچنین نوآوری های ناپخته، ممکن است از لحاظ بازرگانی فجایعی را ببارآورد. از نظر وی کار آفرین در سیستم اقتصادی همچون قدرتی است که بازار را در رسیدن به تعادل یاری می نماید و جریان فرآیندهای بازار را بهبود می بخشد (کاسون ، 982 ا ، ص 45 )

"آرتورکول" [41] (1946) کارآفرینی را با فعالیت های عمومی و مستمر مدیران یکسان می دانست وآن را فعالیت هدفمند (شامل یک رشته تصمیمات منسجم) فرد یاگروهی از افراد برای ایجاد، حفظ یا توسعۀ واحد خود،برای کسب و کار و به قصد تولید یا توزیع کالا و خدمات اقتصادی می دانست. نوآوری تنها زمانی در دنیای کسب وکار موفقیت آمیز خواهد بود که نهاد ارائه کننده آن به نحوی کار آمد اداره شود(کو چران ، 1968، ص 90).

وی درکتاب "جایگاه شرکت های اقتصادی در جامعه"[42]می نویسد: "کارآفرینی پلی است بین جامعه به عنوان یک کل به ویژه جنبه های غیر اقتصادی جامعه و مؤسسات انتفاعی تأسیس شده برای تمتّع از مزیّت های اقتصادی و ارضای آرزو های اقتصادی"کورا تکو و هاجتس ،1989 ص 20).

"کلارنس دانهوف" [43](1949)معتقد بود که ذهن کار آفرین متوجه تغییر فرمول است و زمان کمی را صرف اجرای یک فرمول خاص می کند. وی عمل کار آفرین را به سه بخش تقسیم می کند:

تحصیل اطلاعات مرتبط، ارزیابی از لحاظ سودآوری و درآخر راه اندازی و عملیات. از نظر وی تصمیم گیری نقش بنیادی در عملکردکارآفرین دارد (پالمر، 1987 ،ص 48).

"کرزنر" [44](1979) معتقد است که کارآفرینان در اغلب مواقع مالک منابع هم خواهند بود. وی همچنین معتقد بود که مردم اغلب از فرصت هایی که پیش روی آنهاست، غافل می باشند و از سوی دیگر از روشن شدن این فرصت هاکه تا دیروز نبست به آن بی توجه بوده اند، خوشحال می شوند. به نظر وی مشکل اصلی اقتصاد هر جامعه ای نشأت گرفته از عدم درک فرصت ها است. بنابر این اطلاعات بیشتری در مورد ترکیب و ترتیب عوامل لازم است تا بتوان این فرصت ها را درک کرد. به عبارتی دیگر کارآفرینی یعنی آگاهی از فرصتهای سودآور وکشف نشده.

"شولتز"[45] (1980) معتقد است که کارآفرینی توانایی مقابله با عدم تعادل می باشد، نه توانایی مقابله با عدم قطعیت.

"هبرت" و"لینک " [46](1982 ) دوازد، خصوصیت کارآفرین را درسطح اعتقادی، شناسایی کرده اند:

  1.  مخاطره را با عدم قطعیت ارتباط می دهد.
  2.  عرضه کننده سرمایه مالی است.
  3.  مبتکر است.
  4. تصمیم گیرنده است.
  5. رهبر صنعتی است.
  6. مدیر یا رئیس است.
  7. سازمان دهنده یا هماهنگ کننده منابع اقتصادی می باشد.
  8. مالک شرکت تجاری است.
  9. بکار گیرنده عوامل تولیدی است.
  10. پیمانکار است.
  11. حاکم است.
  12. فردی است که منابع را جهت مقاصد مختلف بکار می گیرد.

این دو محقق ، ریسک، عدم قطعیت ، نوآوری و درک تغییر را در تمام تعاریف ، ثابت یافتند و کارآفرین را متخصص در پذیرش مسئولیت برای اتخاذ تصمیماتی می دانند که بر محل، شکل و کاربرد کالاها و منابع مؤسسات تأثیر می گذارد. ازنظر "کاسون "(1982) کارآفرین فردی است که تخصص وی تصمیم گیری عقلایی و منطقی درخصوص ایجاد هماهنگی در منابع کمیاب می باشد. وی می کوشد تا با ارایه مفهوم "واسطه گری" عنصری مشترک را در میان کارآفرینان تشخیص دهد. کارآفرین به عنوان شخصی تعریف می شود که در تخصیص منابع کمیاب بر اساس تصمیمات مبتنی بر قدرت تشخیص فردی، تخصص دارد. کارآفرین معتقد است که وجود کلیه اطلاعات برای اتخاذ یک تصمیم برای او، ضروری است و او راهی را برمی گزیندکه دیگران برنمی گزینند و همواره فکر می کندکه درست می گوید و دیگران در اشتباه می باشند.

"روبرت رونشتات" [47](1985) معتقد است که کارآفرینی فرآیند پویای ایجاد ثروت بیشتر است. این ثروت را افرادی ایجاد می کنندکه مخاطره بزرگ را برحسب سرمایه، زمان و تعهد شغلی درقبال تعیین ارزش کالا یا خدمات می پذیرند.کالاها یا خدمات بخودی خود ممکن است جدید یا بی نظیرباشند یا نباشند، اما کارآفرین با تأمین کردن و تخصیص دادن مهارت ها و منابع ضروری باید به طریقی این ارزش را درکالاها یا خدمات ایجاد کند.

"ویلکن"[48](1992) کارآفرینی را یک متغیر میانجی می داند و از ویژگی تسریع کنندگی،برای تشریح کارآفرینی در توسعه اقتصادی استفاده می کند. وی معتقد است که؛کارآفرینی به عنوان یک تسریع کننده، جرقه ی  رشد و توسعه ی  اقتصادی را فراهم می آورد. او چهار دسته از عوامل را برای ظهور کارآفرینی مهم می شمارد:

  1. _ عوامل اقتصادی: مزیتهای بازار، و فراهم بودن سرمایه
  2. _عوامل غیراقتصادی:مقبولیت کارآفرینی(فرهنگی)، تحّرکات اجتماعی،امنیت، وعواملی همچون طبقه اجتماعی، قدرت وکنترل
  3. -عوامل روانشناختی: نیاز به توفیق، انگیزه ها،و مخاطره پذیری
  4. _ ترکیب عوامل تولید: به منظور ایجاد تغییر در تولید محصولات و خدمات(مارتین و سام)[49]، 1992، ص 89).

"کرچهوف" [50] (1994)کارآفرینان را افرادی می داندکه شرکت های جدیدی راکه سبب ایجاد و رونق شغل های  جدید می شوند، شکل می دهند. بنابرا ین کارآفرینان به وضوح مدیران مالکی مستند که به منظور بهره برداری از نوآوری ها، شرکت های جدید و مستقلی را راه اندازی می کنند. آنها فعالیت خود را با دارایی شخصی خیلی کم و با آرزوی بدست آوردن ثروت هنگفت برای خودشان آغاز می کنند.

 

[1] Bernard F.Belidor

[2] R.Cantillon

[3] . D.rumball

[4] Means of Production

[5] - M. Palmer

[6]- Direction

[7] Speculation

[8] Essai sur la nature du commerce en general (1755)

[9]. Adam Smith

[10] . Francois Qvensay

[11] Nicolas Baudeau.

[12] . - Premiere introduction a la philosophie economique

[13]. A. R. J. Turgot

[14] . Reflexions sur la formation et al distribution desrichnesses

[15] . Jean Baptiste Say

[16] . Catechism of Political Economy

[17] - Arbitrage

[18] - Adventurer

[19] - Undertaker

[20] - Projector

[21] J.s.Mill

[22] - R. Brockhaus & P. Horwitz

[23] - Francis A.Walker

[24]- Frederick B. Hawley

[25] John R.Commonz

[26] John Bates Clark

[27] - A. S. Dewing

[28] - Promoter

[29] - M. Casson

[30]Alfred Marshall

[31]- Principles of Economics

[32] - Frank H. Knight

[33] - Risk, Uncertainty and Profits

 [34] - Joseph Schumpeter

[35] - The Theory of Economic Development

 [36] - Creative Destruction

[37] - Theory of Dynamic Economics

[38] - P. Drucker

[39] - D. Kuratko & R. Hogetts

[40] - F. A. Hayek

[41] A. Cole

[42] - Business Enterprise in its Social Setting

[43]- Clarence H. Danhof

[44] . Kirzner

[45] Theodore Schultz

[46] - R. Hebert & A. Link

[47]- Robert Ronstadt

[48] - P. Wilken

[49]R. Martin & W. Sum

[50] - B. Kirchhoff